الله اكبر |
|||
27 مهر 1391برچسب:, :: 8:1 قبل از ظهر :: نويسنده : مهدي كريمي
فرزند سید عباس متولد 1344 تهران و اصالتاً تبریزی است. در سال66عملیات کربلای 8در شلمچه به شهادت رسید. در 6سالگی پدر را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز بر عهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد. او در خیابان ایران میدان شهدا و در محلهای مذهبی زندگی میکرد. مسجد حاج آقا ضیاء آبادی (علی بن موسی الرضا(ع) ) مأمن همیشگیاش بود. اگر چه او از بچگی نمیشناختم اما از سال 63رفاقتمان شدیدتر شد. وی دائماً به منطقه میرفت و من از سال 65به او ملحق شدم و از نزدیک همراهیش نمودم. او فرمانده آ ر پی چی زنهان گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول (ص) بود. احمد مثل خیلی از شهدای دیگه بود. به مادرش احترام میگذاشت، به نماز اول وقت اعتقاد داشت، نماز شبش ترک نمیشد. همیشه غسل جمعه میکرد. سورهی واقعه رو می خوند و... اما این که چرا مزارش خوشبو شده و دو سه بار هم که سنگش رو عوض کردن باز هم خیلی از نیمه شبها خصوصاً تابستونها فضا رو معطر میکند به نظر من یه دلیلی داره... سید احمد یه مادر داره که هنوزم زنده است. خدا حفظش کند. خیلی مؤمنه واهل دله. معروف بود که تو قنوت نماز از لباش آبی میریخت که معطر بود. بعضی از زنها میگفتند ما با چشم خودمون این مسئله رو دیدیم. امّا یه عده اونقدر با طعنه و کنایهها شون پیرزن رو اذیت کردن که بندهی خدا گوشهنشین شده ... فکر میکنم خدا خواست با خوشبو کردن مزار احمد قدرتش رو به اونها نشون بده ... تازه خیلیها هم از احمد حاجت میگیرن. 27 مهر 1391برچسب:, :: 8:1 قبل از ظهر :: نويسنده : مهدي كريمي
بیا در کوچه باغ شهر احساس اگر نیلوفری دیدیم زخمی بیا در کوچه های تنگ غربت بیا هر شب کنار نور یک شمع بیا ما نیز مثل روح باران بیا در باغ بی روح دلی سرد بیا در یک شب آرام و مهتاب اگر صد بار قلبی را شکستیم بیا به احترام قصه عشق بیا گه گاه از روی محبت بیا از جنگل سبز صداقت کنار پنجره تنها و بی تاب بیا یک شب به این اندیشه باشیم شبی که بینوا می سوخت از تب بیا یک شب برای قلبهامان برای آسمان این دل پاک بیا تا رنگ اقیانوس آبیست کنار هر دلی یک شمع سرخست بیا با دستی از جنس سپیده بیا راز غم پروانه ها را بیا لای افق های طلایی بیا از قلبمان روزی بپرسیم بیا یک شب به این اندیشه باشیم به فکر سیل بی پیایان اشکی به فکر سیل بی پایان اشکی به فکر اینکه باید تا سحرگاه ز ژرفای نگاه یک گل سرخ به او یک قلب صاف و بی ریا داد پر از احساس سرخ لاله بودن بیا در خلوت افسانه هامان اگر روزی پرستو بی پناهست بیا با یک نگاه آسمانی بیا روزی فضای شهرمان را بیا با بر گ های گل سرخ اگر دل را طلب کردند از تو بیا در لحظه های بی قراری بیا دلهای عاشق را بگردیم بیا در ساحل نمناک بودن بیا تا مثل شب بوهای عاشق کنار دفتر نقاشی دل و باران قطره های آبیش را اگر چه قصه دل ها درازست بیا با آسمان پیمان ببندیم بیا در لحظه سرخ نیایش بیا هر وقت باران باز بارید 27 مهر 1391برچسب:, :: 8:1 قبل از ظهر :: نويسنده : مهدي كريمي
یا از شکفتن حمایت کنیم 27 مهر 1391برچسب:, :: 8:1 قبل از ظهر :: نويسنده : مهدي كريمي
میرسد از خاک مستان، استخوانی بیپلاک پیشوازی میشود از میهمانی بیپلاک من نمیدانم کدامین شهر دارد این چنین؟ میهمانی آسمانی، آسمانی بی پلاک ابر دل، دف میزند از شوق و بارانی شود در سماعی جاودان است، جانفشانی بیپلاک در جهان سرخرگها نام پاکش میرود جاودان است این جهان از جاودانی بیپلاک شانه میلرزد از این باری که بر دوشش نشست شانه خم شد یا شکست از قهرمانی بیپلاک مادری با گریههایش دست بر تابوت زد کاش این باشد پسر جانم، جوانی بیپلاک عاشقان! در این بیابان، شکر این نعمت کنید! قبر او باشد نگهبان، مهربانی بیپلاک 27 مهر 1391برچسب:, :: 8:1 قبل از ظهر :: نويسنده : مهدي كريمي
مي خواستم شعري براي جنگ بگويم ديدم نمي شود ديگر قلم زبان دلم نيست گفتم: بايد زمين گذاشت قلم ها را ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست بايد سلاح تيزتري برداشت بايد براي جنگ از لوله تفنگ بخوانم با واژه فشنگ مي خواستم شعري براي جنگ بگويم شعري براي شهر خودم- دزفول - ديدم كه لفظ ناخوش موشك را بايد به كار برد اما موشك زيبايي كلام مرا مي كاست گفتم كه بيت ناقص شعرم از خانه هاي شهر كه بهتر نيست بگذار شعر من هم چون خانه هاي خاكي مردم خردوخراب باشدو خون الود بايد كه شعر خاكي و خونين گفت بايد كه شعر خشم بگويم شعر فصيح فرياد - هرچند ناتمام- گفتم: در شهر ما ديوارها دوباره پر از عكس لاله هاست اينجا وضعيت خطر گذرا نيست اژير قرمز است كه مي نالد تنها ميان ساكت شبها بر خواب ناتمام جسدها خفاشهاي وحشي دشمن حتي ز نور روزنه بيزارند بايد تمام پنجره ها را با پرده هاي كور بپوشانيم اينجا ديوار هم ديگر پناه پشت كسي نيست كاين گور ديگري است كه استاده است در انتظار شب ديگر ستار گان را حتي هيچ اعتماد نيست شايد ستاره ها شبگردهاي دشمن ما باشند اينجا حتي از انفجار ماه تعجب نمي كنند اينجا تنها ستارگان از برجهاي فاصله مي بينند كه شب چقدر موقع منفوري است اما اگر ستاره زبان مي داشت چه شعرها كه از بد شب مي گفت گويا تر از زبان من گنگ اري شب موقع بدي است هر شب تمام ما با چشمهاي زل زده مي بينيم عفريت مرگ را كابوس آشناي شب كودكان شهر هر شب لباس واقعه مي پوشد اينجا: هر شام خا مشانه به خود گفتيم شايد اين شام،شام آخر ما باشد اينجا هر شام خامشانه به خود گفتيم امشب در خانه هاي خاكي خواب آلود جيغ كدام مادر بيدار است كه در گلو نيامده مي خشكد؟ اينجا گاهي سر بريده ي مردي را تنها بايد ز بام دور بياريم تا در ميان گور بخوابانيم يا سنگ و خاك وآهن خونين را وقتي به چنگ و ناخن خود مي كنيم در زير خاك گل شده مي بينيم: زن روي چرخ كوچك خياطي خاموش مانده است اينجا سپور هر صبح خاكستر عزيز كسي را همراه ميبرد اينجا براي ماندن حتي هوا كم است اينجا خبر هميشه فراوان است اخبار بارهاي گل و سنگ بر قلبهاي كوچك در گورهاي تنگ اما من از درون سينه خبر دارم از خانه هاي خونين از قصه ي عروسك خون آلود از انفجار مغز سري كوچك بر با لشيكه مملو روياهاست - - روياي كودكانه ي شيرين از آن شب سياه آن شب كه در غبار مردي به روي جوي خيابان خم بود با چشمهاي سرخ و هراسان دنبال دست ديگر خود مي گشت باور كنيد من با دو چشم مات خودم ديدم كه كودكي ز ترس خطر تند مي دويد اما سري نداشت لختي دگر به روي زمين غلتيد و ساعتي دگر مري خميده پشت و شتابان سر را به ترك بند دو چرخه سوي مزار كودك خود مي برد چيزي درون سينه ي او كم بود.... اما اين شانه هاي گرد گرفته چه ساده و صبور وقت وقوع فاجعه مي لرزند اينان هر چند بشكسته زانوان و كمر هاشان استاده اند فاتح و نستوده - بي هيچ خان و مان در گوششان كلام امام است - فتواي استقامت و ايثار- بر دوششان درفش قيام است باري اين حرفها داغ دلم را ديوار هم توان شنيدن نداشته است آيا تو را توان شنيدن هست؟ ديوار ديوار سرد و سنگي سيار آيا رواست مرده بماني در بند انكه زنده بماني؟ نه بايد گلوي مادر خود را از بانگ رود رود بسوزانيم تا بانگ رود رود نخشكيده است بايد سلاح تيز تري برداشت ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست... درباره وبلاگ ![]() به اين وبلاگ خوش آمديد ************************* همیشه به یاد داشته باش: در مجلسی وارد شدی زبانت را نگه دار* در سفره ای نشستی شکمت را نگه دار* در خانه ای وارد شدی چشمانت را نگه دار* در نماز ایستادی دلت را نگهدار* ----------------------------------------- دو چیز را از هم جدا کن:* عشق و هوس* چون اولی مقدس است و دومی شیطانی* اولی تو را به پاکی می برد و دومی به پلیدی* ----------------------------------------- دنیا دو روز است: یک روز با تو و یک روز علیه تو روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست مایوس نشو چرا که هر دو پایان پذیرند ------------------------------------------ دو چیز را همیشه فراموش کن: خوبی که به کسی می کنی بدی که کسی به تو می کند ------------------------------------------ گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر با اعتماد، زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |